بنا به گزارشها ولید جنبلاط رییس حزب سوسیالیست ترقیخواه لبنان که در منظقه جبل لبنان بر قوم دروزی حکمروانی میکند، با پایمال کردن خون پدرش کمال جنبلاط که بدست دولت سوریه به قتل رسیده، از جناح سعد حریری جدا شده و به سوریه و حزب الله لبنان پیوست.
مراسم آشتی بین "ولید جنبلاط " رئیس حزب سوسیالیست ترقیخواه دروزی و حزبالله لبنان در روستای دروزینشین "الشویفات " در حومه بیروت برای پشت سرگذاشتن حوادث گذشته برگزار شد.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، "ولید جنبلاط " در جریان این مراسم گفت: ما امروز زخم دردناکی را میبندیم که نزدیک بود گسترش یافته و پیوند تاریخی و مبارزاتی بین منطقه جبل و منطقه ضاحیه را از بین ببرد و کشور را وارد چرخه خشونت کند و همزیستی مشترک در همه لبنان را نابود کند.
وی در توجیه این حرکت خود افزود: درخصوص ضرورت برپایی دولت قادر، توانمند و عادل و حلوفصل همه مشکلات باقیمانده داخلی از طریق گفتوگو و حلوفصل مشکلات باقیمانده خارجی یعنی با کشور برادر سوریه از طریق گفتوگوی سازندهای که در آن زمان به نکات مورد اجماع و توافق منجر شد، توافق کردیم و این امر در مرحله بعد درپی سازش در دوحه درچارچوب گفتوگوی ملی و امروز با تشکیل دولت وفاق ملی تکمیل شد. جنبلاط در پایان تاکید کرد: بازگشت به ابهامات و مسائل پیش از هفتم ماه مه سال 2008 میلادی فایدهای ندارد.
در مورد فرقه دروزی و قتل رهبر سابق دروزیان لبنان کمال جنبلاط توسط دولت سوریه، علی رضا نوری زاده در تحلیلی چنین اورده است:
طایفه دروزی (یا دُرزی چنانکه در لبنان خطاب میشوند) سومین طایفه از محمدیها هستند. شیعیان سپس سنیها و بعد دروزیها که یکی از پررمز و رازترین طوایف مشرقی بهشمار میآیند. شیعه میتواند سنی شود و یا سنی، مذهب شیعه اختیار کند. در آئین دروز ورود غیر دروزی به همان سختی ورود غیر زرتشتیها به مذهب اشوزرتشت و شاید سختتر از آن و بدون شک بسیار سختتر از یهودی شدن فرد غیریهودی است. دروزیها در سوریه، لبنان و اسرائیل زندگی میکنند و در اسرائیل تنها عربهائی هستند که با یهودیان کنار آمدهاند به گونهای که بسیاری از آنها در ارتش اسرائیل تا درجه ژنرالی بالا رفتهاند و در دولت و بخصوص وزارت خارجه حضور چشمگیری دارند. جبل دروز که از سوریه تا فلسطین امتداد دارد پایگاه و جایگاه این طایفه است. دروزیها که با اسماعیلیها نزدیکی بسیار دارند با قبول تناسخ و نمازهای ویژه خود با دیگر مسلمانان تفاوتهای آشکاری دارند و سنیهای متعصب آنها را نیز مثل علویها یا «نُصیری»ها مسلمان نمیدانند. و حداکثر آنها را از موحدین میدانند. رهبر مذهبی دروزیها شیخ العقل نامیده میشود. مشایخ دروز مثل موبدان زرتشتی قبای سپید و فینه سپید میپوشند سبلت و ریش رها میکنند (سبیل به ویژه در میان آنها جایگاه ویژهای دارد) مراسم مذهبی دروزیها آمیزهای از مراسم زرتشتیها، بودائیها و اسماعیلیهاست. عود و عنبر میسوزانند، اوراد مخصوص میخوانند به آهنگی قریب به سرودهای زرتشتی. در بدخشان تاجیکستان وقتی ملائی از اسماعیلیها از من سراغ شیخ ابوشقرا بالاترین مقام مذهبی دروزیهای لبنان در اوائل دهه نود را گرفت که شیخ بزرگ ما چگونه است حیرت کردم، اما بعدها فهمیدم اینها رابطهای نزدیک در طول تاریخ داشتهاند. بعد از ازدواج ولید جنبلاط امیرزاده دروزی و رهبر فعلی حزب سوسیالیست پیشرو با «مارینامتر» هنرپیشه فیلم بیگانه بیای مسعود کیمیائی، در سفری به لبنان چند روزی میهمان ولید و پدر آزادهاش کمال جنبلاط در قصرشان در مختاره در شهرک عالیه بودم. کمال جنبلاط که به دستور حافظ الاسد توسط عواملش به قتل رسید فیلسوفی بزرگ و دولتمردی آزاده و حقا شایسته لقب حکیم عرب بود. او عاشقانه مولوی و حافظ و عطار را دوست میداشت، به بودا ارادت میورزید و روزی دو ساعت خلوت میکرد و به ورزش مورد علاقهاش یوگا میپرداخت.
سه خاندان بزرگ دروزی در سوریه و لبنان و فلسطین که هر سه باهم پیوندهای خویشی دارند ـ گو اینکه اختلافهای سیاسیشان در سالهای اخیر بالا گرفته است ـ عبارتند از خاندان جنبلاط معروفترین و قدرتمندترین خاندانهای دروزی، ارسلان که به دنبال درگذشت امیر مجید ارسلان دولتمرد بزرگ با فینه قرمز و سبیل تاب داده که در عین حال برادر همسر کمال جنبلاط هم بود، پسرش امیرفیصل جوان به دامان سوریها افتاد و علیرغم آنکه به نمایندگی و وزارت هم رسید، اما به قول معروف وابستگیاش به دمشق به خصوص بعد از قتل رفیقالحریری توسط عوامل سوریه، بسیار به او لطمه زده است. خاندان سوم که بیشتر در سوریه و فلسطین استقرار دارد خاندان «الاطرش» است که به علت دلاوریهای مردانش چون فوزیالاطرش در نبردهای استقلال علیه عثمانیها و بعد فرانسویها اعتبار و جایگاه ویژهای داشت. (فریدالاطرش خواننده معروف عرب که ایرانیهای نسل ما و پدران ما با نام و صدا و فیلمهایش آشنا هستند از این خاندان بود.)
دروزیها اگر چه تعدادشان محدود است اما به علت وجود شخصیتهائی چون کمال جنبلاط و امیرمجید ارسلان و… و نیز فعالیتهای سیاسی آنها در احزاب ناصری و سوسیالیست و رابطه گسترده زعمای آنها با عبدالناصر در میدان سیاست و فرهنگ بسیار بانفوذ و صاحب قدرت و اعتبار هستند.
سوریها که از نفوذ خاندان جنبلاط همه گاه بیمناک بودهاند، پس از قتل کمال جنبلاط، دیرگاهی با ارعاب و تحبیب موفق شدند ولید پسر او را در جمع دوستان خود بیاورند اما به محض قتل رفیقالحریری دوست و متحد نزدیک جنبلاط، ولید بیک بند از لب برداشت و نقش دمشق را در قتل پدرش و شیخ العقل دروز و دهها تن از شخصیتهای مهم لبنان مثل مفتی حسن خالد مفتی سنیها و سلیماللوزی مدیر مجله الحوادث فاش ساخت و امروز او و سعدالحریری فرزند رفیقالحریری حتی از رهبران مسیحی که در گذشته با سوریه مخالف بودهاند، شدیدتر از دمشق انتقاد میکنند و رژیم بعثی سوریه را (همدست با رژیم ولایت فقیه) مسبب بدبختیهای لبنان در بیست سال اخیر ـ و پیش از آن در مورد سوریه ـ میدانند.
کمال جنبلاط
ولیدجنبلاط، سید حسن نصرالله
۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه
۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه
۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه
اندر حکایت توپوزی جانانه استاد شجریان به شاعر دربار خ.ر. عظما
شاعر مزدور دربار خ.ر. عظما، امیرعاملی نامی، در شعری در خور مراد ابترش به هجو استاد آواز ایران شجریان پرداخت.
در پاسخ این مزدور استاد شجریان یا به روایتی یکی از دوستداران ایشان چند بیتی عنوان نموده اند:
گم نخواهد شد صدای ِ ناز من، چونکه از دل می رسد آواز من
این نه آواز من و ساز من است، این صدای سالهای میهن است
ربنا خواندم که ملت روزه بود، روزه ی دل بود و غمها می فزود
من صدای شادی این مردمم، من خود آزادی این مردمم
حیف عمری را که جهل آمد پدید، حیف ملت رنگ آزادی ندید
من نه پیرم آنچه را گفتی حسود، پیر راهم دان به هر بود و نبود
مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی، جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
تاج را قدرش شناسی بی خرد، ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
ملتی را گر ندیدی . مرده ای، چوب رب را بی صدا تو خورده ای
این نشان است تا روی رو به زوال، هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
قدر "سایه" می شناسی ای عدو؟ او که هجرت کرد از رفته بر او
سایه خورشید است در این آسمان، گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
خانه ی من شد دل پیر و جوان، معبد عشاق دل شد آستان
من غرور خود ز ملت یافتم، نی به زر یا زور قدری یافتم
ناز را بازار ملت می خرد، ملتی نامم به عزت می برد
من اگر خاشاک باشم بهتر است، بهتر از آنکس که مخدوم زر است
خادمش افسوس نادان است و بس، کی شناسد فرق زر با جمله خس
من اگر پیرم ولی مستغنیم، بی نیاز احترامم ،دون نیم
گوشه گوشه ،نام من آواز شد، آگهی شعرت به کین ،همساز شد
جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو، رو ره عشق مرا ای دل بپو
در عکس زیر مزدور عامل چنان سرگرم استمالت خ.ر. است که انگار قصد دارد سر در میان پاهای خ.ر. عظما نهد و از شیر ولایت تغذیه کند.
خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
در مقدمه این شعر آمده است: «در پاسخ به منافقانی که میخواهند با صدای سوخته شجریان ، مردم ایران را تحقیر کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند مردمی که از جنس شقایقند.»
گم شدی آوازه خوان پیر ما گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش، خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت، خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفتهای از پیش ماها دور حیف، در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بودهای، مزه نان و کبابم بودهای
خوب میخواندی صدایت خوب بود، بعد تاج اصفهان مطلوب بود
میزدی چه چه برای شیخ و شاب، با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز نیست، یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال، کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد، زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی، مثل آن مطرب که بد میزد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازهخوان، که مرید پیردل باش و بمان
لیک ای مطرب دریغا که غرور، کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه، ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد، کم بگو از یأس ای استاد زرد
در مقدمه این شعر آمده است: «در پاسخ به منافقانی که میخواهند با صدای سوخته شجریان ، مردم ایران را تحقیر کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند مردمی که از جنس شقایقند.»
گم شدی آوازه خوان پیر ما گم شدی آخر به زیر دست و پا
کرد بیگانه تو را ابزار خویش، خود شدی تا نور حق دیوار خویش
ربنایت چون خودت از یاد رفت، خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
رفتهای از پیش ماها دور حیف، در سر پیری شدی مغرور حیف
مطرب عهد شبابم بودهای، مزه نان و کبابم بودهای
خوب میخواندی صدایت خوب بود، بعد تاج اصفهان مطلوب بود
میزدی چه چه برای شیخ و شاب، با نوای تار و تنبور و رباب
هست ساز اینک ولی آواز نیست، یک در گوشی به سویت باز نیست
تا نپیوندی عزیزم بر زوال، کاشکی بودی مرید اعتدال
مکر آمریکا تو را منفور کرد، زرق و برق غرب چشمت کور کرد
چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی، مثل آن مطرب که بد میزد شدی
«سایه»ات فرموده بود آوازهخوان، که مرید پیردل باش و بمان
لیک ای مطرب دریغا که غرور، کرد از مردم تو را صد سال دور
وقت پیری ناز کردی با همه، ناز را آغاز کردی با همه
ناز کم کن سوی ملت باز گرد، کم بگو از یأس ای استاد زرد
اشتراک در:
پستها (Atom)